عاشقانه های ما

از روزانه های زندگی مشترکم مینویسم

عاشقانه های ما

از روزانه های زندگی مشترکم مینویسم

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

عروسی

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ

الان از عروسی اومدیم.همراه الهام رفتم. عروسی پسر عمه اش. خیلی خوش نگذشت ولی بدک هم نبود. تو این دو روز که الهام پیشم بود خیلی چیزا برام تداعی شد!! فکرشم نمیکردم که هنوووووووز این طرز فکرا تو مردم وجود داشته باشه. الهام دوست عزیزم خیلی با مامانت بد حرف میزنی لهنت با مادرت خیییلی بده. تو منو یاد دوران دبیرستان خودم میندازی که چقد با مامانم بد تا میکردم اون موقع متوجه نمیشدم چطوره رفتارم .مامان مهربونم از همینجا ازت معذرت میخوام بخدا دست خودم نبود اونقد بی شعوری.منو ببخش مادر مهربونم.کاش بسه جبران کنم

اون روزارو.مامانم خیییلی شرمنده ام. 


الهام دوست عزیزم کارت خییلی بده به مادرت بیشتر توجه کن خودتم میدونی همه امید مامانت به توه و اه تو وابسته اس.


مغاز رو مرتب کریم با مهدیه تغییر دکوراسون دادیم خیلی بهتر شده .

اوووف فردا صب ساعت ۸ کلاس دارم باید بخوابم الان ولی خوابم نمیبره!


آیشالا دانشگاه زود تموم شه من راحت شم میدونم تموم شه خیییلی دلم براش تنگ میشه ولی چه کنم الان دیگه در توانم نیس بیشتر از مغازه. 


میثم هم ایشالا عکسای پروژه اش رو استادش قبول کنه حل بشه بیاد پیشم 

خیییلی دل تنگش شدم بی نهایت.


این پستم خییلی قاطی پاتی شد!



برای میثمم: 

خیییلی دوست دارم عشقم.امشب خیییلی بخاطر داشتنت خوشحال بودم.


برای خدایم: 

خیلیی دوست دارم خدا جونم .هنوزم نمیدونم بخاطر چه کار خوبی که کردم اینقد بهم لطف داری خییلی وقتا پیش خودم میگم خدایا من لیاقت اینقد لطف رو ندارم ..

شرمنده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۲۹
nasim

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی